همیشه از واقعیت فرار می کنی. اتفاق را توجیه می کنی. برای اتفاقات فلسفه می بافی و با اون فلسفه ها زندگی می کنی . نمی خواهی یا نمیتوانی هاله مقدس را برداری . هاله ای که خالقش خودت بودی. گفتم بیا و امروز بی هیچ تقدسی زندگی کن! گفت نه چهره مقدس دیگری خلق خواهم کرد. چهره ای که شایسته عشق و عشق ورزیدن باشد. یاد سوال بیست سال پیش دوست اون روز 18 ساله ام افتاده م که از نبردی سخت بازگشته بود و می پرسید بنظرت دوست داشتن مهم یه هنره و حتما مهم تر و لذت بخش تر از مورد عشق واقع شدنه.