ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

صادق هدایت

پریروز که می رفتم سرکار توی راه یه عالمه مطلب تو مغزم نوشتم و باورم بود که با یک کلیک همه چیز روی صفحه ذهن ظاهر خواهد شد و من براحتی اینجا تایپ شان خواهم کرد! خب شاید یه روزی این اتفاق بیافتد!
حالا سعی می کنم که برخی را بیاد بیاورم.
18 سال پیش وقتی برگه نتیجه ام آر آی را در دستم گرفتم و فهمیدم که تومور مغزی دارم و احتمال جراحی موفق و سلامت از 15 تا 50 درصد است یهو همه زندگی که کرده بودم اومد جلوی چشمم و فکر کردم و میرم و یه عالمه حرف های ناگفته ام با من خاک میشوند! افسوسی بزرگ داشتم از نگفتن خیلی حرفها و تعریف نکردن خیلی قصه ها و از اینکه از فرصت هایی که داشتم خوب استفاده نکردم!! آرزو کردم چند ماه و فقط چند ماه بی درد زنده باشم و بنویسم! چی میخواستم بنویسم؟برای کی یا چه کسانی؟ چرا فکر می کردم انقدر حرفها یا زندگی ام مهم بوده که کسی یا کسانی بخواهند آنرا بدانند!
واقعیت اینه که تا همین الان بیش از 12 هزار صفحه نوشته ام ولی حداقل نه هزار صفحه آنها کاملا شخصی خوصله سربر و تکرار و تکرار انتقاداتی ست که به خود داشته ام و نگاه که می کنم آنچنان تغییر اساسی در من ایجاد نشده است که بخواهم گفته باشم بیست سالگی ام خیلی فرق باحال پنجاه و دو سالگی ام دارد! آرزوها و رویاها و خواست هایی داشتم که اکنون در بسترشان هستم! سادگی هایی داشتم که هنوز همانند! زودباورهایی و زود اعتماد کردن هایی و راحت بودن هایی که کما بیش همانند با رنگی از آگاهی و تجربه بیشتر.
این ذات و سرشت را انگار نمیتوان که تغییری داد!! ( نه نمی خواهم کسی را نا امید کنم ! هرکس تجربه ها و راهها و سرنوشت شخصی خود را دارد و خواهد داشت و این نتیجه گیری من هیچ ارزشی ندارد جز برای خودم! ) خودم را می گویم. خودم که امروز هم مثل سی سال پیش به خود انتقاد می کنم خود را تنبیه مفید می کنم و تکرار و تکراری که فقط یازگویی چند خاطره این صفحات را از هم تفکیک می کند! خاطراتی که فقط می توانند یه لحظه برای من یا کسانی که اسمشان را برده ام یا حضوری داشته اند جالب باشند! فقط مثل یه فیلم.
خب باز فکر می کنم که فرصت کم هست!! و باید قصه های ناگفته را بگویم! یعنی بنویسم.
تا یادم نرفته
تا هنوز که میتونم منطقی باشم
تا هنوز که دچار فراموشی کامل نشده و می توانم بر گنده گویی و اغراق خود کنترل داشته باشم
ا هنوز که خود را آدم نسبتا موفقی می دونم که گمانم این است از زندگی ام و از همه حادثه های آن استفاده کرده و به لذتی تبدیل شان کرده ام.
تا هنوز که امید دارم.
این خیلی بی انصافی خواهد بود که برای بقیه برای بقیه ای که هنوز اینقدر از مسیر را نرفته اند برای بقیه که یه عالمه آرزو و رویا در سر دارند نا امیدی و یاس باقی بگذاریم و ادعا کنیم ما همه چیز را دیدیم و شما نیز غیر این نخواهید دید و همه اش پوچ!!
نه صادق هدایت عزیز نمی توانم باهات موافق باشم!