همینطور بی مقدمه گفت اگر میتونستم یه پرشیا قبل عید جور کنم و باهاش برم شمال خیلی عالی میشد! گفت دوسال پیش که این ماشین سیزده چهارده میلیون بود پرشیا بود بیست و یک. و من بکوب کار کردم تا پول را فراهم کنم ولی وقتی خواستم بخرم پرشیا شده بود سی وسه! و حالا که پولم جوره پرشیا گیر نمیاد! به همه سپرده ام و خیلی جاها هم آگهی چسبانده ام! گفتم حالا چرا پرشیا؟ نمیشه یه ماشین دیگه ای بخری؟ گفت نه پرشیا ماشین مدیریتی کلاسیکه. من خیلی دوستش دارم. بعد شروع کرد اسامی ماشین های مختلف تواون سطح از قیمت را گفتن و اینکه هیچکدوم به پرشیا نمیرسند! گفتم زن و بچه هم داری؟! گفت نه بابا خرج خودم را هم می بینی که بزور در میارم. بقول بچه ها ما زن بابامون هستیم!