هر لحظه دورتر می شوی
شايد روزی يا ماهی يا سالی يا سال هائيست که دور شده اي ونميدانی
کاش لحظه دوری نيز نقطه روشنی چون لحظه نزديکی بود!
زود حس وباور ميشد
نزديکی را زود می پذيريم ولی از پذيرش اتفاقی که افتاده هست هی طفره می رويم
هی گنگ و گنگ تر حرف می زنيم تا ناباوری مان را تحمل کنيم
هی دوستت دارم را تکرار می کنيم تا کم شدن لحظه های خوش وسبک مان را انکار کنيم
چيزی اتفاق افتاده است
چيزی تلخ و غريب وناآشنا
چيزی که از اعتراف به آن وحشت داريم