ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

30 اسفند ماه 1383

ماری می پرسید: رهی این مدت که من رو ندیده بودی دلت برام تنگ شده بود یا نه؟

می گفتم: آره ماری جان خیلی دلم برات تنگ شده بود. همیشه بیادت بودم. خوابت رو می دیدم.

می گفت: من تو خواب چیکارمی کردم؟ کجا بودیم؟

و من هی فکرمیکردم و یادم نمی اومد. ولی می دونستم که ماری همه جابود. تو خواب وبیداری

حالا هم ماری همه جا حضور داره  و حسش می کنم تو خواب و بیداری.

وهنوز نمی تونم این جمله رو به زبون بیارم که بگم ماری راحت شد از هفت سال مبارزه با سرطان!

نه اون با همه دردهایی که می کشید زندگی را دوست داشت وباور داشت که زنده می مونه و می خواست که زندگی کنه و دوباره با هم به کوه و دشت و دریا بریم.

زندگی خیلی عجیبه و حس خواستن زندگی از اون عجیب تره.  و بویژه عجیب اونجاست که هرچه معلولیت ها و محدودیت های جسمی زیادترمی شوند ولع زندگی کردن هم توآدمی بیشتر شعله می کشه.

زندگی میلیون ها شکل متفاوت داره که در هر وضعیت جسمی و روحی و سنی یکی از شکل هاشو در اختیارت قرار میده که باز دوستش داشته باشی!

نمی خواستم در این آخرین ساعات سال 83 از مردن حرف زده باشم. ولی نمیشد به ماری فکر نکرد وجای خالی اش را در بهاری که می آید حس نکرد.

 ما هنوزم در همه پیچ های کوهستان درکه آلکس رو تصور می کنیم که با آن قد بلند و کشیده اش و با چهره ای  خندان صدای مان می کند که هی خوشگل ها کجائید؟! و بعد به دوستانش می گه من زن و شوهر مثل اینا ندیدم! چه خوبه که زن و شوهر همراه باشند!

بهم می گفت بهت حسودیم می شه!

آلکس حسودی مهربانی داشت! دوست داشتیم که  زنده  می بود و تویه مهمونی دیگه با هم می رقصیدیم.

ولی دلم براش نمی سوزه چون جوانی خوبی داشت و در سن 80 سالگی هم دوستان جوانی که دوستش داشتند واز معاشرت باهاش لذت می بردند. و از همه مهم تر اونطور که می خواست مرد. شب خوابید و صبح دیگر برنخاست.

دارم فکر می کنم اگه تمام روز ها وسال های آینده ای را که در پیش هستند با همه پستی و بلندیش جلوی روی مان می گذاشتند و می گفتند در کدوم لحظه اش می خواهی بمیری چه می گفتیم؟ آیا وسوسه نمی شدیم که اون آخرین سال و ماه و روز وساعت و لحظه را انتخاب کنیم!! حتی اگر بدترین موقعیت می بود!!!

نه نمیشه به این سوال جواب داد فقط میشه گفت که همیشه بهانه وانگیزه ای برای زندگی کردن و خواستن زندگی وجود داره.

زندگی خیلی جذابه و در هر شکلش وسوسه خاصی نهفته ست که آدم روبسوی خودش می کشونه.

من برای همه زندگی رو در هیئت بهاری زیبا وقشنگ و بدون آزارها و مشکلات روزمره ای که درواقع در مقابل نفس زندگی هیچ نیستند آرزو می کنم.

امیدوارم سالی خوب وپر از دیدنی ها و شنیدنی های لذت بخش برامون باشه  و یادمون  نره که زندگی هم ما رودوست داره و می خواد که شاد و سبک باشیم و از مواهب اون کیف کنیم.

عید نوروز به همه مبارک.