نامه ای که يک دوست از دوستش دريافت کرده بود. بنظرم اينقدر پرمفهوم و قشنگ آمد که نتوانستم شما را در لذت درک اون شريک نکنم. آنچنانکه دوستم مرا شريک خواندن خود کرده بود
بگذار هر کدام از ما به شیوه ی خود به اطراف خویش و هر آنچه در آنست بنگرد ....ما شاید نتوانیم همدیگر را متقاعد کنیم که راه و رسم کدام ما بهتر است ...اصلاٌ قرار هم نیست که چنین شود ....مهم این است که ما با همین نگاه های متفاوت به یکدیگر می رسیم ، لختی درنگ می کنیم ، در چشم هم می نگریم ، دستی به دوستی می فشاریم و سپس هر یک راه خود را از سرمی گیریم و بازتا کجا یکبار دیگر به یکدیگر برسیم یا نرسیم ....ولی دست کم یکبار برای دیدن همدیگر سر را برگردانده ایم و از همدیگر آموخته ایم ، شایدهمین هم کافی باشد....و از همه مهمتر آن است که هم را به نیکی بشناسیم ....هم را به دوستی باز شناسیم ....آن تجربه ی کوتاه یگانگه شدن را از یاد نبریم ....آنگاه می بینیم که برای دوست داشتن و مهر ورزیدن لازم نیست که هر دو دریک جا بایستیم و به یک افق بنگریم ....می توانیم از همدیگر جدا باشیم ولی از یکدیگر جدا نیافتیم....