ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

5 شهریور ماه 1385

من باید انگلیسی را در حد خوب شنیدن و حرف زدن تمرین کنم. و هی بخونم و بخونم و دایره لغات کاربردی را افزایش دهم و بلد بشم که در حد قابل قبولی بنویسم.

من باید برای گرفتن گواهینامه رانندگی ثبت نام کنم و هرچه زودتر تصدیق و ماشین را بگیرم و کلی تو وقت های رفت و آمدم صرفه جویی کنم.

من باید هر روز بگردم و تحقیق کنم و ببینم چطور میشه تو رشته و تخصص خودم وارد بازار کار اینجا بشم. و البته می دونم که این ششماه کار کمک بزرگی برایم خواهد بود تا دیگر کارفرمایان اطمینان شان نسبت به استخدام من جلب بشه.

و همه و همه این دغدغه ها بعلاوه خستگی ناشی از کار که البته قسمت مهم اون همین رفت و آمد اتوبوسی و اسکای ترینیه (همون مترو خودم که بجای زیرزمین از روی پل های هوائی حرکت می کنه) که صبح و عصر مجموعا 2.5 ساعت وقت من رو می گیرن که با داشتن ماشین می تونه با 40 دقیقه انجام بشه فرصت من رو برای نوشتن کم می کنن.

از کار که برمی گردیم مجبوریم 2 ساعت بخوابیم تا تجدید قوا کنیم برای استفاده مفید از 5 ساعتی که برای مان باقی میمونه تا کارهای مان را انجام دهیم .

از جمعه بعد از ظهر میریم تفریح تا یکشنبه شب که حتما برامون لازمه... بخصوص شنبه  ای که کوه می ریم و برامون همون پنج شنبه های کوه خودمونه!! ...و البته تا حالا یه دونه از اون دوست های پنج شنبه که باشون کیف می کردیم نداشتیم....و..خب ناامید نیستیم. فعلا دوتائی حال می کنیم. .....و...و اعتراف کنیم یه لحظه های سریعی یهو اومدن و تو دلمون رو خالی کردن!!! خیلی عجیب و غریب و ناشناخته!...فکر می کنم طبیعی باشه! یهو اونهمه چیز رو تغییر دادن!...اون کوه ...و سینما...اون تئاتر حتی لنگ و...کتاب هائی که می خوندیم دو مجلاتی که درو می کردیم و....دوستانی که باهاشون کیف می کردیم ...و سفرهایی که می رفتیم.....بله حتما طبیعیه که یه لحظات اونطوری بیان و برن....کافیه کنار این مثبت ها اون همه استرس و مسائل مسخره ای که ذهنت رو اشغال می کردن و اون احساس ناامنی و ناپایداری همه چیز را بخاطر اورد و....از این آرامش و هرچیز در جای خود لذت برد!...از این پایداری و امنیت و قانون مندی همه چیز..و ....

و واقعیت اینه که اومدیم یه زندگیه دیگه ...یه جور دیگه بودن و یه فضای دیگه رو تجربه کنیم.

چرا نه؟...بزرگترین تجربه من تاکنون هنوز همینه که واقعا هرکس به تجربه شخصی خودش نیاز داره تا آرام بگیره. بخصوص در نحوه زندگی کردن و معنا و مفهوم اون. هیچ نسخه ای نمیشه پیچید. ...می خوام بگم من فقط از حس و تجربه و نوع زندگی کردن خودم می گویم و مقایسه ام هم فقط در ارتباط با آنچه که داشته ام و الان ندارم و آنچه که دارم و قبلا نداشتمه.

دلم خواست بنویسم که نوشتم!!نه ذهنم را قایم کردم...نه زندگیم را!!