و هنوز دارم فکر می کنم که...که.....شکلی نمی گیرم که...که دیروز...دیروز...چطور میشود که لحظه حماقت بزرگ و عمیق همگانی هنوز ......چه خوشبخت می بودم اگر....
لکنتی در کار نیست...این راز پنهان زندگی حرف هاست که ادامه می یابند در درون...که مبهوتم میکنند...که از قضاوت و محکوم کردن بازم میدارند....چرا این نگرانی رهایم نمی کند ..این حس مسولیتی که همواره با ادعای بی مسئولیتی تمام همراه بوده است...این حسی که خودخواهانه برای دیگران خوشبختی اشان را تعریف می کند و نگران میشود که اگر خوشبخت نباشند!