دیشب بیدار بودم . کار میکردم تا دیر وقت . صبح تا بخودم اومدم ساعت شده بود هفت. فکر کردم نه جای نرمش صبحگاهی ست و نه وقت دویدن و رفتن به دریا. ولی کتری راکه گذاشتم روی گاز مشغول شدم به نرمش . و بعد هم که تمام شد نرمش, هوس دویدن و دیدن دریا و صدا ی موج ها رخنه کرد تو تمام تنم. فکر کرده بودم بروم بدوم و برگردم زودتر برسم به کارهام .
مثل همیشه شروع کردم به دویدن تو خط دریا و ساحل . و برگشتن تا نقطه همیشگی از همون راه بطرف خونه . ولی رهایم نمی کرد دیدن اقیانوس و هوس پریدن تو آب. نه نمیشد. زدم به آب.دوست داشتم همه سردی و صمیمتش را . کیف کردم خیلی. همیشه اینطور دوست داشته ام بصورت عادت و قانون درنیایندلذت هایم.
هنوز با خودم دارم خنکی دریا و دلچسبی صبح را . و هنوزفکر نمی کنم بایدی داشته باشم برای صبح فردا.