امروز پنج دقیقه دیرتر از خواب بیدار شدم و پنج دقیقه دیرتر رفتم بیرون برای دویدن! همه فضا ها پنج دقیقه تغییر کرده بودند برای من!
همون اول راه و دویدن یهو کلمه اعتقاد دوباره اومد تو ذهنم و به خودم گفتم اعتقاد از عقیده میاد و عقیده از عقد و اون هم یعنی قرارداد! چه جالب اصلا قطعیتی در کار نیست و اعتقاد نه تنها ربطی به قطعیت نداره بلکه اتفاقا خلاف اونه و از قرارداد و توافق حرف میزنه. یعنی توش شرط شروط وجود داره و تا مادامی که اون شرط و شروط نفی نشده اعتبار داره! یعنی میشه امروز به چیزی اعتقاد داشت و فردا به همان مطلب اعتقاد نداشت بخاطر دانش و اطلاعات جدید دریافتی که ناقض اون اعتقاد شده اند! من این رو دوست دارم این یعنی همیشه و همیشه گیرنده هایم را باز بگذارم برای دریافتن اطلاعات جدید و آگاهی و دانش بیشتر و در سطحی بالاتر قرار گرفتن نسبت به وضعیت پیشین بخاطر همین دریافتن ها. یعنی همیشه و همیشه این روح و مغز و حس باز باز باشه و با لبخندی عمیق و واقعی اشتیاق خودش رو نشون بده تا رابطه ها و اطلاعات با احساس راحتی و سبکی تموم با تو ارتباط برقرار کنند و نترسند و احساس سنگینی نکنند باتو!
ولی می خواستم در دنباله حرفای دیروز بگم که با یک فرضیه غلط اعتقاد از قطعیت میاد چقدر داستان و باور ساخته شد و تا کجاها پیش رفتم! پس این خیلی مهمه بیش از همه و با دقت و عمق بیشتر اول همون فرضیه نخستین را به نقد و چالش بکشانیم و در درست بودنش شک کنیم و بعد ادامه مطلب!
امروز زودتر از من به من سلام کردند و با لبخند و انرژی فراوان صبحگاهی بهم صبح بخیر گفتند! چه حس خوبی بود! نه فقط سلامشان بلکه باورشان و نگاهایی که دیگر کامل آشنا و صمیمی شده بودند
صبح و روزی زیبا و امروزی که فردای دیروز بود! خوشحالم که تو امروزم! خوشحالم که دیروزم زیبا بود و فردایی بی من و یا بامن وجود خواهد داشت و جریان امیدها و رویاهای همه مردم دنیا همچنان فردا را مشتاق به آمدن خواهد کرد!