امروز نمی خواستم بنویسم.وقتم زیاد نیست.دیروز پروژه جدیدی را شروع کردم. جری و نجیب دیروز اومدند نزدمن. پروژه اشان را تعریف کرد و من هم نظراتم را گفتم و دیروز گفتند با شرایط من موافقند و کار را شروع کنم. هردو شریک بنظر بالای شصت سال و همین حدودها باشند. اینجا خیلی معموله که زمان باز نشستگی کار جدیدی را شروع کنند. بخصوص ایده ای را دنبال کنند. نجیب لبنانی اصل بود . آدم خوبی بنظر میرسید. جری ه حس مثبتی را به من داد. آها هم همین حس را نسبت به من داشتن و گفتند خوشحال هستند که مرا یافته اند و می توانند ایده اشان را پیگیری کنند.
دیروز آنا هم زنگ زد وگفت یه کار فول تایم برایت دارم. ومن گفتم معذورم. من کار فول تایم و صبح رفن و شب امدن را دوست ندارم. م فقط پروژه ایی وقراردادی کار می کنم. می خواهم رئیس خودم بشم وخودم برای اوقاتم تصمیم بگیرم.
صبحی که دویدم و صبحی که شنا کردم و ظهری که رفتیم و قدم زدیم و عصری که ر فتم قدم زدم و همه اوقاتی که به گلهای کوچک روی چمن ها خیره بودم و گوش به موج دریا می دادم و از صدای پرنده ها لذت میبردم به خودم گفتم تصمیم درستی گرفته ام .