ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

14 اردیبهشت ماه 1392

سرانجام مارک را دیدم در حال آشپزی. فکر کنم یه دوساعتی طول کشید تا پلوئی درست کنه و با یه مقدار مواد دیگر که شبیه کنجدو ارزن هستند و من یکبار بصورت ناموفق برای صبحانه درست کرده بودم. حالا اسمش یادم نیست ولی کانادائی ها به خوردن آن برای صبحانه عادت دارند. مارک از من آدرس مغازه ای که همه چیز داشته باشه و ارزون هم باشه را پرسید که من آدرس یه سوپر چینی را بهش دادم و رفت که خرید کند و بیاد  و بعد نیم ساعت خوشحال با چندین قوطی کنسرو برگشت. حالا من دراز کشیده ام روی کاناپه و نوشیدنی خودم را دارم و بادوم و پسه و چیبس. و بهش تعارف می کنم که برمیدارد و خوشحال میخورد. جمعه ها و شنبه ها کارم اینه که برم یوتوپ گردی و از هرجائی آهنگ بگذارم و از تلویزیونی که قد یه نیم پرده سینماست تماشا کنم. طبق معمول ویدئوهای کاملا متفاوت و از جاهای مختلف تماشا می کردم. و مارک هم درمورد هرکدوم اظهار نظری می کرد. و تقریبا د رمورد همه مونث های که روص صفحه پدیدار میشدند می گفت هات!‌ هات! کول!‌کول!

می خواستم بگم که غذای مارک آماده شد و کشید که بخورد. نشست روی مبل بغلی و مشغول خورد و تماشا کردن شد! فکر می کنید یه تعارف کوچولو هم کرد؟!!‌نه ابدا!‌ حالا بیا هی من کوچکترین چیزی که میخورم اگر تعارف نکنم دچار عذاب وجدان میشم! اولین بار نیست که من چنین تجربه ای می کنم و آخرین بار هم نخواهد بود! ولی من می خواهم خودم باشم. فرهنگ خودمون رو داشته باشم. چرا ما بخاطر رفتار و فرهنگ دیگران رفتار و فرهنگ خودمون را تغییر بدیم؟  البته که حالا خیلی اصرار نخواهم کرد و عذاب وجدانی نخواهم داشت موقع خوردن! ولی حتما باز غذا و همه خوردنی هار اتعارف خواهم کرد!‌این هویت ماست. خیل هم خوبه. و خیلی هم من این گرم بودن تو رابطه را دوست دارم. اصلا بخاطر خودمه که تعارف می کنم! چون بهم مزه نمیده تنها خوری! البته که می تونم با خودم تو تنهائی حال کنم و حسابی از خوردن و نوشیدن و موزیک گوش کردن و فیلم دیدن و خوندن  و حتی رقصیدن لذت ببرم  و احساس نکنم که حتما باید یکی باشه !‌ولی خب منکر نمیشوم که حتما با هم بودن ها را دوست دارم و همیشه از جمعی که اطرافم باشند لذت میبرم و انرژی میگیرم!

امروز مثل ظهرهر جمعه ای دیگر نوشا زنگ زد که بریم از کنار آب قدم زنان تا گرنویل و  بار همیشگی و بنوشیم و بخوریم روی صندلی هایی تو افتاب بیرون بار. و مثل همیشه کلی کیف کردیم و بعد به وحید زنگ زدیم که از سرکار ش بیاد پهلوی ما.  و د رهمون گیرودار رئیس شرکت وحید از اونجا می گذشت و با ما سلام و علیک گرم کرد. بهش   گفتم به وحید گفتیم بیا گفت نه خیلی کار دارم توشرکت!! رئیس حسابی خرکیف شد! اسمش جوئیه و  من هم یه مدت کوتاهی بعنوان کار پراتیک بعدا زاتمام کالح تو شرکتش کارکرده ام. جالب بود که برخلاف همیشه وحید نیامده بود! البته بعدا اومد و گفتیم که چطور از احساس مسولیتش برای رئیسش گفته ایم!  اینها راگفتم که بگم چه آفتاب خوبی بود و چقد راز نشستن بیرون  کیف کردیم. من بعد از اون رفتم کنار دریا قدم زدم و مدتی هم روی یه نیمکت دراز کشیدم و حتی خوابم برد. 

رسیدم که خونه یه چای خوردم و شروع کردم به کار تا ساعت هفت و نیم شب. و خب بعدش را هم که گفتم!

راستی صبحی که داشتم با کیوان تلفنی صحبت می کردم و مارک روی صندلی کنار پنجره نشسته بود فکر کردم بیجاره اونهائ یکه زبون اصلی شون انگلیسیه! وقتی اونها با هم حرف میزنند ما می فهمیم !‌خیلی هم که تند حرف بزننند و اصطلاح های عجیب و غریب بکار ببرند به هرحال یه چیزهائی دستگیرمون میشه!‌ولی اونها هیچی نمی تونند بفمند از زبون ما!  اینهم نکته ایه ها! 

ما چقد رخوشبختیم!‌ چقدر دلیل و منطق های ساده و راحتی داریم برای اعلام خوشبختی! چرا که نه؟!‌ همینه زندگی!‌به همین سادگی به همه داشتن ها فکر کردن و حسرت نخوردن برای نداشتن ها! باوسایلی که داریم خوشبخت کنیم خودمون را ! و نه با چیزهائی که نداریم. مهم نیست چقدر امکانات داریم مهم اینه که از امکاناتی که د اریم چقد رمی تونیم استفاده کنیم و لذت ببریم. این یعنی هنر. هنر زندگی کردن و هنر شاد بودن. هنر لذت بردن. تحمل کردن و گذشتن. هنر نموندن و رفتن. هنر خم نشدن زیر رنج و مصیبت و درد. هنر مصیبت را به رسمیت نشناختن و بجای همه رنج کشیده ها و مصیبت دیده ها از زندگی لذت بردن. البته که می دونم این یکی دیگه خیلی سخت و آرمانیه!  خب تلاشم را می کنم! زندگی ادامه داره بدون من و تو یا با  تو و من.