ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

13 خرداد ماه 1392

پرنده هنوز روی تخم هایش میخوابد و هنوز جوجه هایش بیرون نیامده اند بعد از اینکه دو تا تخم قبلی سقط جنین شده بودند بخاطر مارک!

فقط صبح ها که میروم مایو و حوله را روی میله لباس بیاندازم نمیترسد و از روی تخم هایش بلند نمیشود. و در اکثر ساعت دیگه همینطور حرکات را می پاید و تا به بالکن نزدیک شویم خود را کمی عقب میکشد به سمت میله های فرار.

و بعد ازظهرها و او نزمانی که هنوز برای ما اسم روز دارد چون هوا روشن است پلک هایش را میببندد و می خوابد. و بیدارش شدنش به حساسیت روز نیست. برام خیلی جالبه و هیجان انگیزه وقتی جوجه هایش بدنیا بیایند و اینکه چه خواهد کرد با آنها.  چون اینهمه کاملا جلوی چشمان من هست که اتفاق می افتد درست د رخط نگاه من به بالکن خانه ام.

دیشب حدود شانزده نفر از بیست نفری را که دعوت کرده بودم به پاپ اومده بودند و به همه خیلی خوش گذشت. و من هم که مثل همیشه مشغول دنس با آشنا و غیر آشنائی که جذب  دیوانگی میشوند! یادم می آید که سه بار فریبا را دعوت کرده بودم به روی سن و و هرسه بار بعد یه چند لحظه ای خودم را دیده بودم که با  دیگری دنس می کنم!! مروارید بهش گفته بود این رهی دیگه ! همه عادت دارند! 

شب قبل هم که رفته بودیم ریچموند لاویو موزیک حمید خواسته بود که با ماشین مرا برساند و من گفته بودم نه قطار از تو کازینو تا نزدیکی های خونه ام میرود و راحتم و دوست دارم که خودم برم خونه  به بچه ها گفته بود حتما رهی می خواسته با اون خانوم کانادایها که باهاشون میرقصیدند بره!! و نوشا گفته بود نه رهی فقط با همه دنس می کنه  و بعضی ها هم او رو میشناسند. رهی خب اینطوریه ولی اونطوری نیست که تو میگی!!

این خانوم بلوندها تاشروع می کنند به رقصیدن با تو میگن اوه کول ! یو ار کریزی ! ای لاو ایت!  یعد بلافاصله میپرسند ور ار یو فرام؟! اوائل برام این سوال خیلی طبیعی بود و فکر می کردم فقط کنجکاو هستند  ولی متوجه شده ام که خیلی ها میخوان مطئمن شن اگر فرانسوی یا ایتالیائی یا یه کشور جذاب دیگه هستیم رومون حساب بازکنند!!! البته خیلی ها هم بوده اند که وقتی گفته ام پرشین هم تعجب کرده اند و هم سوال کرده اند در ادامه تعجب هاشان! البته که هیچ خرده ای نمیگیرم بهشون که هیچ کمی هم حق میدهم برخی اوقات!  و اما حالا صحبت اون خانوم موبورها پیش اومد بگم همون ها که به شدت و حدت مشغول دنس با رهی بودن  همین که تا چندتا فامیل شون رسیدن  یهو چهره عوض کردند و اصلا نه اونها بودن که داشتن از حریم خصوصی ام عبور می کردند!!! می خوام بگم بعضی خصائل منفی را که ممکنه به خانوم ها یا آقایون هموطنمون اختصاص بدیم و بگیم ایرانی ها اینطورند و اونطورند یه جورهایی بین المللی هستند! و باید قضیه را کاملا فردی دید. شما هم قصه این خانوم موبورهای دو شب پیش و سایر خانوم موبورهای چند شب پیش را فراموش کنید و از اون نتیجه گیری ملیتی نکنید که همه جا و هرجا بد و خوب و مثبت و منفی هست که باید فقط فرد به فرد دیده بشه و نه بیشتر.

خلاصه صبح با یه سردرد شدی از خواب بیدار شدم و تا ساعت یازده و نیم تو رختخواب غلط زدم و بعد بازور خودم رو به استخر رسوندم. یه نره غول داشت اونجا شنا میکرد و حسابی چلپ و چلوپ. شانس آوردم که زود رفت. ولی با هر دست و پازدنی سردردم بیشتر میشد. روی آب دراز کشیدم و شروع کردم به آرامی هرچه تمامتر به پشت شنا کردن. معجزه ای اتفاق افتاد سردرد وحشتناک من رفت ! و کمی سنگینی سرم باقی ماند. یه بیست دقیقه ای همینطور توی آب مو ندم و بعد اومدم تو خونه ام. چای و حلورده کره . خیلی مزه داد. نوشا هم ساعت سه اومد که بریم قدم بزنیم کنار ساحل . بعد یه ده روز پیاپی ابر و بارون حالا با یه آفتا ب حسابی شده بود ساحل مملو از توریست و غیر توریست. البته گهگاهی آفتابی مخلوط به ابر داشتیم ولی اونطور نبود که همه مردم رو به ساحل و آفتاب گرفتن بکشونه. تا برگشتم خونه و خواستم استراحت کنم و غذایی بخورم عباس زنگ زد که دوست داره بره ساحل قدم بزنه ولی نه تنهائی. چون مریم فردا امتحان داره و مشغول درس خوندنه! گفتم باشه یه ساعت به من فرصت بده میام باهات. بله دوباره رفتم بیرون و یه یکساعت و نیم دیگه هم با عباس قدم زدم  و کلی از در ونکوو ربودن شکرگزار شدم که عجب هوا و طبیعت زیبائی. 

مارک از اتاقش بیرون اومد و برخلاف همیشه هیچ سلامی نکرد ! رفت تو آشپزخونه و بعد اومد تو درگاه سالن ایستاد و گفت من چقدر پول پیش دادم؟ گفتم چا پیدا کردی ؟ گفت امیدوارم. گفتم مدل موهات رو تغییر دادی یه جور دیگه شدی!! گفت خودت میدونی! گفتم من چیزی نمی دونم. گفت چرا میدونی و رفت تو اتاق! البته قبلش دوباره گفت که به من اسنیف کردی گفتم دوباره این حرفا راتکرار نکن. گفت نه دروغ نگو به من بگو به من اسنیف کرد ی یا نه؟!!

دیروز ناجو که مسئول همه تعمیرات داخل ساختمونه به من گفته بود هر وقت و هر لحظه که خواستی مارک تو این ساختمون نباشه فقط به ما بگو  و ما اینکار را انجام میدیم. گفتم باشه ولی کمی صبرمی کنم که جائی پیدا کنه و بره . اگر اتفاق خاص خواست بیافته خبرتون می کنم.  ولی چهره و رفتار مارک نشون میده انگار اتفاقی افتاده بین اون و مدیر ساختمون شاید