این دو روز ننوشتن یعنی اینکه اونقدر سرگرم تفریح بوده ام که وقتی برای نشستن و نوشتن نبوده است!
پریروز دم ساحل و بعد خونه بچه ها تا ساعت 2 نیمه شب و بعد یه قدم زدن لذتبخش در خیاون گرانویل به سمت خونه. صبح فردایش هم شنا و استراحت و بعد شب با بچه ها بار فروم و کلی رقص و حال! و هشت نفری شبگردی تو گرانویل و بعد با ماشین و اسکای ترن رفتن به خونه وحید تا سه نیمه شب. و با حمید رساندن کیوان و آیدا و نیره به نورث ونکوور و عباس و مریم به وست اند که خودم هم همونجا باشم! خیلی خوش گذشت و کیف کردیم. و همیشه وقتی که خوش می گذرونیم بهتره بگیم تا دوستانمون خوشحال بشن. قرار نیست که گوش و دل دوست فقط برای ناله ها و شکایت ها و غم و غصه ماباشه! کمی هم از زمان شادی ها و سبکی ها و خوشحالی هامون بگیم و زندگی را تزریق کنیم که خب همیشه هست و وجود داره و فقط گاهی از ذهن ها فراموش میشه یا تصویرش پنهان!
جوجه ها حسابی بزرگ شده اند و به تقویم جوجه ای از بچگی دارند به نوجوانی نزدیک میشن! پدرو مادرشون با فاصله از اونها مراقبت می کنند و مثل هفته پیش خیلی نزدیک شون نمیشینند!! هرچند که هنوز میبینم که جوجه ها آویزان مادرشون میشن و از نوک اون غذا میگیرند. این صحنه ها که درست جلوی چشم من اتفاق می افتند آنقدر دوست داشتنی و هیجان انگیزند برایم که نمی خوام با ریسک فیلم گرفتن از دیدن این صحنه ها خودم را محروم کنم.
امروز هم حمید اومد دنبالم و رفتیم نوشا را هم برداشتیم برای گراوس ماونتین که هنوز پوشیده از برف بودو و گاه راه رفتن را مشکل میکرد. ولی مثل همیشه خیلی خوش گذشت و کلی انرژی گرفتیم. یه یه ساعتی میشه که برگشتم. دوش گرفته ام و ایمیل چک کرده ام و و حالا هم که مشغول گزارش روزانه!
شنای صبح هم برقرار بود و روی آب دراز کشیدن. راستی دیروز صبح با سردرد شدید بیدار شدم ولی همونطور که قبلا هم نوشتم با شنا و بخصوص دراز کشید روی آب و سر را قراردادن داخل اب سردردم خوب شد! تجربه جالبی که برای دومین بار اون رو داشتم.