ﻧﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻛﻴﻨﻪ ﻭاﻧﺘﻘﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ! ﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ و ﻗﻠﻤﺖ ﻫﺴت ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻱ ﻧﻤﻴﻮﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻲ.

حتما انتقاد و انتقاد ازخود و بالا بردن سطح پذیرش آن در فرد و جامعه از مهم ترین و راهگشا ترین خصوصیات انسان نوین و متکامله.

26 شهریورماه 1392

بوی پاییز داره میاد. پاییز زود شروع شده. ساعت ها یهو تغییر کرده بودن وقتی از مکزیک برگشتم!‌ شب خیلی زودتر از اینها که تو تصور قبل از مکزیکم بود شروع شد. سردی هوا محسوسه!‌ چند برگ قرمز شده دیدم رو ی گونه درخت ها. بعد دو روز بارندگی ماه  راتو آسمان شب دیدم و زدم بیرون. تا به ساحل که برسم ماه غیبش زده بود و ابرهای تیره هی بیشتر و بیشتر میشدند. ولی من حس خوب و غریبانه آشنای خودم رو داشتم. کیف میکردم از بوی هوا. برکه میگشتم ابرها خودشان را با همون سرعتی که پهن کرده بودندکنارکشیده بودند از سر راه ماه. ماه در آسمان آبی با چند ستاره روبروی من بودند و من سربه هوا و رو به آنها برمیگشتم طرف خانه. خیلی دوست داشتنی بودند اون لحظات. و این حس و حال مرا برد به سمت ماری. همین روزها چند سال پیش نه همین دیروز بود که ماری برای همیشه رفته بود. رفته بود در آغوش طبیعتی که خیلی دوست می داشت. جای ماری تو ونکوور تو باران و قهوه همیشگی خالی. اگر  ماری به ونکوور اومده بود هرگز اینجا را ترک نمی کرد. هیچ جا مثل ونکوور مرا یاد ماری نمی اندازه حالا که تو ایران نیستم. ماری و سیگار و قهوه و نشستن پشت پنجره ای که باران به شیشه هایش میخورد. اون موقع عاشق این بودیم که ماری قصه ای تعریف کنه از همه گیج بازی هایی که در می اورد که خلاص کنه خودش را از خیلی شرایط  و خیلی آدم ها. ماری تا آخرین لحظه هم مرگ را نه پذیرفت و نه باور داشت. یادت بخیر ماری همیشه عزیز.