ما عاشق شده بودیم. اینرا صدای مان که می لرزید می گفت.اولش یکدیگر را نام هائی داده بودیم که بخندیم ولی ما عاشق شده بودیم اینرا صدای دائم زنگ تلفن های مان می گفت. من از باریک اندامی و دندان های خرگوشی ندیده اش می گفتم و او از چهره خندان و قد بلند ندیده من!
اولین و آخرین بار که دیدمش جیغ کوتاهی زد و گفت زلفعلی زلی زلی.....قرار مون بود که فقط از کنار هم رد شویم! و ما از کنار هم رد شده بودیم. لرزیده بودیم . دست تکان داده بودیم و برای همیشه رفته بودیم.
آنروزها پرویز هنوز درمن بود و برحذرم می داشت از زندگی. آنروزها همه چیز مبهم بود آن سال های جنگ .